دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی،این هم پولش.
بقـال کاغذ رو گرفت و لیست نوشتـه شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختـر بچه داد.
بعد از این کارش برای خوشال کردن دخترک لبخندی زد و گفت:
چون دختــر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش دادی،منم بهت اجـازه میدم که یک مشت شکلات به عنوان جایـزه برای خودت برداری.
اما دختـرک از جای خودش تکون نخـورد،مـرد بقـال که پیش خودش فک کرد دختـر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه رو به اون کرد و گفت:
«دخترم! خجالت نکش،بیا جلو خودت شکلات هاتو بردار»
دختر کوچولو جواب داد :
«نمی شه شما بهم بدین؟»
بقال هم که تعجب کرده بود،پرسی:
چرا؟
مگه چه فرقی می کنه؟
دخترکوچولو هم گفت:
«آخه مشت شما از مشت من بزرگتـره!»
گوگولی
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 478
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4